الینا گلیالینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

الینا دنیای مامان و بابا

آغوشت بهشت من است ...

درست زمانی که بین همه ی اگرها و باید و شاید ها و چون و چراها مصمم میشوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام زیبای مادر را برازنده ی خود سازی قصه ی روزهای تنهاییت تمام میشود ،یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه میکنی و به ضمانتش وام مادرانگی میگیری ... 

خودت به میل خودت، خودت را از دفتر اولویتها ی خودت، داوطلبانه خط میزنی ... و همان یک نفر را مادرانگی میکنی تا مرز ماد شدنش و پدر شدنش و حتی بعدتر ....

درست مثل مادرت...

دخترک یادت بماند که همه ی این ها خستگی دارد... نگرانی دارد... این حذف خودها!!!! در خیلی از جاهای زندگی سخت است ...گاهی درد هم دارد یادت باشد تصمیمی که میگیری کبری ست و خیلی بزرگ...

مهیایش باش

اما می ارزد

همه همه اش

به یک لبخند دلنشین فرزندت...

به همان مادرانگی می ارزد...

مهیایش باش 

فقط همین...

دخترکم 

روزی از روزها مرا پیر و فرتوت خواهی دید... و کارهایم را غیر منطقی!!! در آن وقت لطفا به من کمی وقت بده و صبر کن تا مرا بفهمی ...

هنگامی که دستم میلرزد و غذایم بر روی لباسم میریزد،هنگامی که از پوشیدن لباسم نا توانم، صبر کن ...

سالهایی را به یاد آور که کارهایی که امروز نمیتوانم انجام دهم ،به تو یاد میدادم...

اگر دیگر زیبا و جوان نیستم؛ مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور که تلاش میکردم تو را زیبا و خشبو کنم ...

اگر دیگر نسل شما را نمیفهمم به من نخند! ولی تو چشم و گوش من برای آنچه نمیفهمم باش...

من بودم که ادب را به تو آموختم ، من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی رو به رو شوی

پس چگونه میتوانی به من بگویی گه چه کنم و چه نکنم؟؟؟

از کند شدن ذهنم و آرام صحبت کردنم و فکر کردنم هنگام صحبت کردنم با تو، از من خسته نشو

چون خوشبختی من اکنون اینست که با تو باشم ،تو اکنون تمام زندگی من هستی...

من همچنان میدانم که چه میخواهم فقط برای انجام کارهایم به من کمک کن.

هنگامی که پاهایم مرا برای رسیدن به مقصد یاری نمیکندد، با من مهربان باش.

دخترکم بدان که : 

مادر ها فریاد نمیزنند 

مادر ها فقط بغض میکنن حتی اشک نمیریزن که نگاه فرزندشان آشفته گردد 

مادر ها فقط تحمل می کنند تمام نا ملایمتیها تمام ساختار شکنی ها را.تمام نا مرادیها را

مادرها نمیروند

مادر ها رفتن بلدند، نمیروند که آشیانه دل فرزندشان گرم بماند حتی اگر دیگر نگاهی در آن خانه نیست که خودش را گرم کند

مادرها اعتراض نمیکنند

به حقی که پایمال شد به دلی که شکست به تنهاییشان.به درک نشدنشان اعتراض نمیکنند که مبادا فرزندشان نگران شود

مادر ها در گوشه ای آرام اشک میریزند در گوشه ای با کاغذهایشان درد و دل میکنند.مادر ها ذره ذره آب میشوند و هیچکس نمیفهمد 

مادر ها درد و دل نمیکنند که متهم شوند به حسادت به حماقت ،مادران سرزمین من فقط نگاه میکنند تحمل میکنند و آه میکشند

چرا که آنها خدایی را دارند به وسعت قلبهای مهربانشان و نگاه فرزندانی که تکه ای از وجودشان هستند 

مادران فقط خوبند...

 

وقتی به خودت میای و میبینی یه ساعته به جای ترانه مورد علاقت داری آهنگ باب اسفنجی رو زمزمه میکنی ..... یعنی مادر شدی!

وقتی سهم تو از شور ترشی سر سفره،  فقط هویج میشه..... یعنی مادر شدی !

وقتی شجاع میشی و با دمپایی تو سر سوسک میزنی و میگی : دیدی ترس نداشت!! ..... یعنی مادر شدی !

وقتی خوابت میاد ولی بیدار میشینی تا کودک تبدارت تشنج نکنه....یعنی مادر شدی !

وقتی تلویزیون خونه همیشه داره کارتون پخش میکنه .... یعنی مادر شدی !

و هزار و یک وقتی های دیگر....

این لحظات شیرین مادر بودن رو می ستایم و  خدا رو روزی هزار مرتبه شکر میکنم که مادرم مادره تو ، تویی که آغوشت بهشت من است ...

محبتروز مادر مبارکمحبت

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان هانیه
18 فروردین 94 21:57
سلام عزیزم پیشاپیش روزت مبارک
کوثر
19 فروردین 94 13:08
سلام خاله گلم.من اپ کردم خوشحال میشم بیایید وپست جدیدمو بخونیدوبهش نظر بدید.ممنون... کوثــــــــــــــرگلی