درست زمانی که بین همه ی اگرها و باید و شاید ها و چون و چراها مصمم میشوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام زیبای مادر را برازنده ی خود سازی قصه ی روزهای تنهاییت تمام میشود ،یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه میکنی و به ضمانتش وام مادرانگی میگیری ... خودت به میل خودت، خودت را از دفتر اولویتها ی خودت، داوطلبانه خط میزنی ... و همان یک نفر را مادرانگی میکنی تا مرز ماد شدنش و پدر شدنش و حتی بعدتر .... درست مثل مادرت... دخترک یادت بماند که همه ی این ها خستگی دارد... نگرانی دارد... این حذف خودها!!!! در خیلی از جاهای زندگی سخت است ...گاهی درد هم دارد یادت باشد تصمیمی که میگیری کبری ست و خیلی بزرگ... ...