الینا گلیالینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

الینا دنیای مامان و بابا

دندونای قشنگم تولدتون مبارک

من از دیروز تا حالا دندون دار شدم  .یکی از دندونای جلو م با هزار زحمت و درد دراومد . نمیدونم چه حکمتیه تو این دندون در اوردن .آخه ما که یادمون نمیمونه واسه این دندونا چقدر درد رو تحمل کردیم که وقتی بزرگ شدیم مواظبشون باشیم .کاش خدا با هامون یه دست دندون مصنوعی هم می فرستاد که همراه ما بزرگ میشدن . مامان قرار شده برام آش دندون بپزه .خیلی خوشحاله که من دندونم دراومده.منم برای اینکه خوشحال ترش کنم هر چند وقت یه بار که دارم شیر می خورم با همون دندون ریزه میزم یه دندون می گیرمش که جیغش هوا بره و بعد هم با هم کلی می خندیم  . اگه یه کم دقت کنید یکیشو می تونید تو عکس ببینید ...
19 فروردين 1393

بهترین روز زندگی مامان

الینای عزیزم  سلام .امروز یکی از بهترین روزای زندگی من بود.چند تا از خانم های همسایه اومده بودند خونمون تا قرآن بخونیم  آخر جلسه وقتی همه داشتند می رفتند تو هم خیلی دلت می خواست با هاشون بری دَ در.وقتی یکی از خانم ها بغلت کرد و یک قدم ازم دور شدی دستای ناز کوچیکتو به سمت من دراز کردی و کلمه ای که تا حالا به زبون نیاورده بودی رو گفتی:   ما ما نمی دونی چقدر امروز خوشحالم از این که منو پناه خودت دونستی ازت ممنونم امید وارم بتونم مامان خوبی برات باشم . دختر قشنگم خیلی دوستت دارم، عاشقتم هزارتا بوس آبدار ...
19 فروردين 1393

اگه می تونید بیاید منو بگیرید....

سلام دوست جونای من من چند روزیه که چهار دست و پا راه میرم .وای نمیدونید چه کیفی داره... خیلی با حاله دیگه لازم نیست واسه چیزایی که  می خوام کلی گریه و التماس کنم  خودم با سرعت هزار کیلومتر می رم سراغش و اونوقته که جیغ مامان در میاد. تازه مامان جونم هم بهم میگه یاس رونده چون منتظرم تا یکی بیاد بغلم و من از سر و کولش برم بالا و وایسم. خلاصه  منم دارم کم کم شیطون میشم. چند روزه که دارم از دست این دندونای تنبلم کلافه میشم.شب تا صبح دارم درد میکشم نمیدونم چرا تنبلیشون میگیره و نمی خوان در بیان.هر چی دستم میرسه میزنم تو سرشون تا شاید از خواب بیدار شن و زودتر بیرون بیان.ایشالله که این مرحله هم زود زود میرسه و من دی...
19 فروردين 1393

من می تونم بشینم

سلام  من امروز خودم نشستم .مامانی اینقدر خوشحال شده بود که نزدیک بود خفم کنه .تازه می تونم  با کمک میله های تختم پاشم وایسم. این روزا خیلی به مامانی گیر میدم  و بغل هیچکی نمیرم.  روزا با مامان اتل متل بازی میکیم و یه کم هم با هم نا نای میکنیموخلاصه عمرا بذارم مامانی یه نفس راحت بکشه وقتی هم که خواب میرم اینقدر خونه رو به هم ریختم و لباس کثیف کردم که تا وقتی که بیدار می شم مامان مشغوله. می دونم که مامان عاشقمه و دعوام نمی کنه تازه اگه یکی هم نگاه چپ بهم بکنه مامان چشاشو در میاره!!!!! هر که منو میبینه از کارام تعجب میکنه انگار هیچکی بچه باهوش شیطون ندیده. میگن وای چرا این بچه نمی خوابه... چقدر تکون می خوره...بچه بگیر بش...
19 فروردين 1393

روز اول

صبح روز چهارشنبه اول آذر ساعت هشت صبح  در حالی که خدا همه خیابونا رو واسم آب پاشی کرده بود با بابا و مامانی و مادر جون رفتیم به سمت بیمارستان مادر  اولش خیلی ترسیده بودم چون نمیدونستم قراره چی بشه . وقتی رسیدیم بیمارستان فهمیدم که نه تا نی نی دیگه صبح زود تراز من پا شدن و  اومدن جا گرفتن.خلاصه ما هم هر جوری بود خودمونو تو اتاق جا دادیم. ساعت سه و ربع بود که دنیا اومدم .دیگه کم کم داشتم میترسیدم که دیدم گذاشتنم تو بغل مامان خیلی کیف داد. مامان کلی منو بوس کرد و باهام حرف زد .خیلی دلم می خواست ببینم مامانم چه شکلیه.داشتی کلی با هم حال میکردیم که یه خانمی اومد گفت بسه دیگه برید بالا با هم دیگه حرف بزنید. منو بردن که لبا...
17 فروردين 1393